کد مطلب:53249 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

جنگ ذوسلاسل











.

در سال هشتم هجری یك نیروی دوازده هزار نفری سواركار هم عهد شدند تا شبانه به مدینه حمله كنند و مقصود آنها كشتن پیغمبر یا وصی او حضرت علی (ع) بود. بعضی از دانشمندان اسلامی عقیده دارند كه حضرت پیغمبر (ص) به وسیله ی وحی از ماجرا خبردار شد، اما در ضمن جاسوسانی كه اطراف مكه گمارده شده بودند این خبر را به او گزارش دادند.

حضرت پیغمبر (ص) موضوع را در مسجد با جمعیت در میان گذاشت و سپس صحابی بزرگ ابوبكر دستور یافت با چهارهزار سپاهی مجهز بر علیه آنها به مبارزه برخیزد.

او همراهان خود را به آهستگی پیش برد تا اینكه در چشم رس دشمن قرار گرفت. 200 نفر، سوار بر اسب جلوی ابوبكر آمدند و اظهار داشتند: «ما وسایل جنگ فراهم آورده ایم تا محمّد یا پسر عمویش علی را به قتل رسانیم. منظور تو از این لشكركشی چیست؟»

ابوبكر در جواب گفت: «من برحسب وظیفه دستور دارم كه اسلام

[صفحه 35]

را بر شما عرضه نمایم چنانچه آن را رد كنید با شما جنگ خواهم كرد.»

آنها قدرت و نیروی لشكرشان را به رخ او كشیدند، در نتیجه وحشت او را فرا گرفت و تصمیم گرفت به مدینه برگردد.

مراجعت سپاه آن هم با آن حالت ناگوار پیغمبر را سخت متأثر ساخت و در این زمان عمر به سمت فرماندهی سپاه انتخاب گردید. اما او هم موفقیتی به دست نیاورد و مثل ابوبكر به مدینه مراجعت نمود.

سرانجام علی بی ابیطالب (ع) دعوت شد و پس از تبادل نظر كوتاهی مأموریت یافت تا آنها را تعقیب نماید. حضرت علی برخلاف دو فرمانده قبلی نیروی خود را با سرعت هر چه بیشتر از طریق میانه بر به جلو راهبری فرمود تا بی خبر به آنها برسد. او شبها حركت می كرد تا اینكه بالاخره در چشم رس دشمن قرار گرفت. این دفعه هم مثل سابق دویست نفر به سراغ او آمدند و گفتند: تو چه كسی هستی؟ حضرت جواب داد: «اسم من علی فرزند ابیطالب هستم و شما را دعوت می كنم كه به اسلام تسلیم شوید.» آنها گفتند: منظور قلبی ما تو هستی و ما به هر وسیله ای كه باشد تو را با افرادت به قتل خواهیم رسانید. وعده ی ما فردا هنگام ظهر.

حضرت علی فرمود: «شما را چه می شود، لعنت بر شما باد، شما با كُشتن، مرا تهدید می كنید؟ من با شما فردا در موقع تعیین شده جنگ خواهم كرد.» مسلمانان در نیمه شب طبق فرمان مولا اسبهای خود را خوراك داده و اسلحه های خود را برای جنگ بر علیه این دشمن سرسخت آماده نمودند.

وقتی كه سپیده ی صبح دمید جمعیت به پیشوایی حضرت نماز صبح را به جا آوردند و هنوز هوا تاریك بود كه حمله ی سختی به دشمن نموده به طوری كه عقب لشكر هنوز وارد جبهه نشده بود كه بسیاری از دشمن

[صفحه 36]

به وسیله ی جلوداران لشكر به هلاكت رسیده بودند و تعداد زیادی هم با طناب و زنجیر اسیر شده بودند.

هم اكنون اسراء با مواشی و گوسفند و شتر و غیره به طرف مدینه انتقال داده شدند و پیغمبر (ص) و سایر مؤمنین از مدینه خارج و به استقبال علی (ع) و سپاه افتخار آفرینش آمدند.

حضرت علی ضمن تحسین فراوان جمعیت با مقدار متنابهی از غنایم جنگی وارد مدینه شد.

این تنها روایتی است كه در این كتاب از منابع معتبر شیعه گرفته شده و آن با آنچه دانشمندان سنّی نوشته اند اختلاف دارد.

مراكز مسكونی دشمن یك ناحیه ی سنگلاخی بود به طوری كه با اصطكاك سم اسبها بر روی زمین جرقه های روشنی دیده می شد و اسبها نیز از نفس افتاده بودند.

این فداكاری آنقدر شایان تحسین بود كه یك سوره از قرآن به واسطه ی این كار برجسته از آسمان نازل شد. قرآن می گوید: «به نام خدای رحمان و رحیم، قسم به تیزتكان (منظور اسبها می باشد) كه نفس زنند و آتش فروزان (با سُم خویش از سنگ) شعله برآرند و مهاجمین صبحگاهان كه در آنجا گردی برآرند و با گرد در میان جمع دشمن شوند كه انسان نسبت به پروردگار خویش ناسپاس است و او بر آن گواهی می دهد و او به دوستی مال سخت است.... (سوره ی 100 از قرآن مجید).»

[صفحه 37]


صفحه 35، 36، 37.








    1. جنگی كه رشته های زنجیر و طناب جهت اسارت دشمن به كار برده شد.